تازه سه ماهمه ولی واسه خودم مردی شدم
حوصلم سر رفته نمیدونم چی کار کنم پستونکمم دم دست نیست لااقل سرم گرم بشه مامان نیلووو میای قایم باشک بازی کنیم؟ من چشمامو میبندم تا ١٠ بشمار برام ( من هنوز شمردن بلد نیستم نخند) بیام دنبالت ١٢٣٤٥٦٧٨٩١٠ بیااااااااااااااااااااااااااااااام؟ ااااااااااااا تو که هنوز اینجایی ... ما رو گرفتیا ... ...
من سه ماهه شدم ...
ای دل غافل ... انگار همین دیروز بود به دنیا اومدم مث برق و باد داره میگذره... ...
پاهام هنوز کوچولوان تو روروئک به زمین نمیرسن
میدونم واسم روروئک زوده ولی من برعکس بچه های همسنم خیلی عجله دارم راه برم و سر از همه جا دربیارم هر کی بغلم میکنه اصلا تو بغلش نمیشینم انقد نق میزنم تا منو رو پاش ایستاده نگه داره اونوقت واسش قهقهه میزنم واسه همینم بابام منو گذاشت تو روروئک تا امتحان کنه ببینه میتونم راه برم دید هنوز پاهام به زمین نمیرسه ... ...
عشق کلاه
مامانم انقدر به کلاه علاقه داره که فقط حواسش تو عکسا به اونه یه نگاه نمیکنه آخه کلاه با شرت جور درمیاد ؟ شرتمو تا زیر گلوم کشیدن بالا کلاهم گذاشتن سرم که شیک بشم ... آدم تو کار این مامان باباها میمونه . ...
گل دراومد از حموم سامبولک دراومد از حموم
دارم کم کم برای حموم رفتن آماده میشم ... از وقتی به دنیا اومدم مامانی منو میبره حموم مامان نیلووو میگه میترسم از دستم بیفتی یا لیز بخوری من هم توجیه شدم ... با مامانی که میرم واسم کلی شعر میخونه و حرف میزنه، من حمومو خیلی دوست دارم تا حالا نشده تو حموم نق بزنم یا گریه کنم مامانی هم با من آب بازی میکنه و کلی کیف میکنه ... نیلو در حال تحویل دادن سام به مامانی در حمام ...
ادامه دو ماهگی من ( بعد از واکسن ) چون تو این عکسا خوشحالم
خنده ای از ته دل ... با این عکس تو مسابقه قشنگترین خنده نی نی تو ( نی نی سایت ) شرکت کردم ولی کلا سه تا رای بیشتر نیاوردم، فکر کنم بیشتر از اینکه از خنده من خوششون بیاد ترسیده بودن لا لا لا لا لا لای لای الان خوشحالم و دارم آواز میخونم چون تا دو ماه دیگه واکسن ندارم هورااااااااااااا نگاه خیره مامانم میگه انقدر آواز خوندی گوش ما رو بردی منم خیره شدم بهش بلکه بگه ببخشید حرفمو پس میگیرم ادامه بده پسرکم شما هم ... باشه دیگه نمیخونم مثل اینکه سر شما هم درد گرفت دایی فرشاد عاشق این عکس منه میگه خیلی هنریههههههههه ب...
واکسن دو ماهگی
امروز رفتم واکسن دو ماهگیمو زدم خیلی درد داشت منم که حســـــــــــــــــــــــــــاس خلاصه واکسنو زدیم و با مامانی و مامان نیلو و بابا سیا رفتیم خونه مامانی آخه مامان نیلو همش میگفت نکنه بچم تب کنه و اذیت بشه، مامانا رو که میشناسید خیلی نازک نارنجی ان ولی چه میشه کرد مامانمه دیگه بچه هم تا حالا ندیده هههههههههههههه ولی خدا رو شکر اصلا تب نکردم فقط یه کم بیقراری کردم که دوستام میگن طبیعیه ما هم همینطور بودیم ... ...
بالاخره از بیمارستان مرخص شدم
من به خاطر تنفسم سه روز و به خاطر زردي خيلي بالا نه روز بستري بودم . هر روز مامان و بابا ميومدن بهم سر ميزدن تازه يه موقعها روزي دو بار، اخه دلشون پيش من بود، منم همه اين روزاي سخت رو با صبوري پشت سر گذاشتم و امروز دارم قدم رنجه ميکنم خونه ماماني ( مادربزرگم ) اونجا همه منتظرمنن امروز همه خوشحالن که منو ديگه تو محيط گرم خونه ميبينن نه تو بيمارستان . از امروز به بعد مامانمم تازه ميشه يه زائو که بايد استراحت کنه و به خودش برسه تو اين روزا که کلا خودشو يادش رفته بود. از نيلووو به سام: پسر عزيزتر از جانم نميدوني امروز که دکتر گفت ميتونيم ببريمت خونه چه حالي شدم آخه تو جاي من نبودي ببيني...
دو روزگی من در بیمارستان
اینجا اصلا حالم خوب نیست آخه میدونید من تو شکم مامانم یه کم شیطونی کردم از مایع آمنیوتیک درون کیسه آب یه کم بلعیدم واسه همینم تنفس واسم سخت شده همش با هر نفسی یه ناله هم دارم الهی مامانم برام بمیره البته منم نگم بیچاره داره میمیره از غصه ... از اون بدتر بابامه که در عین حال که غصه داره باید واسه مامانم سنگ صبور باشه و ظاهرشو حفظ کنه بیچاره بابام ... &n...