سام  سام ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

پسرک برفی من سام

تازه سه ماهمه ولی واسه خودم مردی شدم

حوصلم سر رفته نمیدونم چی کار کنم پستونکمم دم دست نیست لااقل سرم گرم بشه مامان نیلووو میای قایم باشک بازی کنیم؟ من چشمامو میبندم تا ١٠ بشمار برام ( من هنوز شمردن بلد نیستم نخند) بیام دنبالت ١٢٣٤٥٦٧٨٩١٠ بیااااااااااااااااااااااااااااااام؟ ااااااااااااا تو که هنوز اینجایی ... ما رو گرفتیا ... ...
11 ارديبهشت 1390

پاهام هنوز کوچولوان تو روروئک به زمین نمیرسن

    میدونم واسم روروئک زوده ولی من برعکس بچه های همسنم خیلی عجله دارم راه برم و سر از همه جا  دربیارم هر کی بغلم میکنه اصلا تو بغلش نمیشینم انقد نق میزنم تا منو رو پاش ایستاده نگه داره اونوقت  واسش قهقهه میزنم واسه همینم بابام منو گذاشت تو روروئک تا امتحان کنه ببینه میتونم راه برم دید هنوز پاهام به زمین نمیرسه ...   ...
10 ارديبهشت 1390

عشق کلاه

  مامانم انقدر به کلاه علاقه داره که فقط حواسش تو عکسا به اونه یه نگاه نمیکنه آخه کلاه با شرت جور درمیاد ؟ شرتمو تا زیر گلوم کشیدن بالا کلاهم گذاشتن سرم که شیک بشم ... آدم تو کار این مامان باباها میمونه .   ...
10 ارديبهشت 1390

گل دراومد از حموم سامبولک دراومد از حموم

  دارم کم کم برای حموم رفتن آماده میشم ... از وقتی به دنیا  اومدم مامانی منو میبره حموم مامان نیلووو  میگه میترسم از دستم بیفتی یا لیز بخوری من هم توجیه شدم ... با مامانی که میرم  واسم کلی شعر  میخونه و حرف میزنه، من حمومو خیلی دوست دارم تا حالا نشده تو حموم نق بزنم یا گریه کنم مامانی  هم  با من آب بازی میکنه و کلی کیف میکنه ...     نیلو در حال تحویل دادن سام به مامانی در حمام         ...
8 ارديبهشت 1390

ادامه دو ماهگی من ( بعد از واکسن ) چون تو این عکسا خوشحالم

خنده ای از ته دل ... با این عکس تو مسابقه قشنگترین خنده نی نی تو ( نی نی سایت ) شرکت کردم ولی کلا سه تا رای بیشتر نیاوردم، فکر کنم بیشتر از اینکه از خنده من خوششون بیاد ترسیده بودن     لا لا لا لا لا لای لای الان خوشحالم و دارم آواز میخونم چون تا دو ماه دیگه واکسن ندارم هورااااااااااااا     نگاه خیره مامانم میگه انقدر آواز خوندی گوش ما رو بردی منم خیره شدم بهش بلکه بگه ببخشید حرفمو پس میگیرم ادامه بده پسرکم     شما هم ... باشه دیگه نمیخونم مثل اینکه سر شما هم درد گرفت     دایی فرشاد عاشق این عکس منه میگه خیلی هنریههههههههه  ب...
11 فروردين 1390

واکسن دو ماهگی

امروز رفتم واکسن دو ماهگیمو زدم خیلی درد داشت منم که حســـــــــــــــــــــــــــاس خلاصه واکسنو زدیم و با مامانی و مامان نیلو و بابا سیا رفتیم خونه مامانی آخه مامان نیلو همش میگفت نکنه بچم تب کنه و اذیت بشه، مامانا  رو که میشناسید خیلی نازک نارنجی ان ولی چه میشه کرد  مامانمه دیگه بچه هم تا حالا ندیده هههههههههههههه ولی خدا رو شکر اصلا تب نکردم فقط یه کم بیقراری کردم که دوستام میگن طبیعیه ما هم همینطور بودیم ... ...
11 فروردين 1390

بالاخره از بیمارستان مرخص شدم

    من به خاطر تنفسم سه روز و به خاطر زردي خيلي بالا نه روز بستري بودم . هر روز مامان و بابا ميومدن  بهم سر ميزدن تازه يه موقعها روزي دو بار، اخه دلشون پيش من بود، منم همه اين روزاي سخت رو با صبوري پشت سر گذاشتم و امروز دارم قدم رنجه ميکنم خونه ماماني ( مادربزرگم ) اونجا همه منتظرمنن امروز همه خوشحالن که منو ديگه تو محيط گرم خونه ميبينن نه تو بيمارستان . از امروز به بعد مامانمم تازه ميشه يه زائو که بايد استراحت کنه و به خودش برسه تو اين روزا که کلا خودشو يادش رفته بود.   از نيلووو به سام: پسر عزيزتر از جانم نميدوني امروز که دکتر گفت ميتونيم ببريمت خونه چه حالي شدم آخه تو جاي من نبودي ببيني...
22 بهمن 1389

دو روزگی من در بیمارستان

      اینجا اصلا حالم خوب نیست آخه میدونید من تو شکم مامانم یه کم شیطونی کردم از مایع آمنیوتیک درون  کیسه آب یه کم بلعیدم واسه همینم تنفس واسم سخت شده همش با هر نفسی یه ناله هم دارم الهی مامانم برام بمیره البته منم نگم بیچاره داره میمیره از غصه ... از اون بدتر بابامه که در عین حال که غصه داره باید واسه مامانم سنگ صبور باشه و ظاهرشو حفظ کنه بیچاره بابام ...                                          &n...
13 بهمن 1389